یکی یدونه.....چراغ خونه

قلم در دست من است

نفس که مي کشم ، با من نفس مي کشد .قدم که برمي دارم، قدم برمي دارد.اما وقتی که می خوابم ، بيدار می ماند تا خوابهايم را تماشا کند.... او مسئول آن است که خوابهايم را تعبير کند. او فرشته من است، همان موکل مهربان.اشک هايم را قطره قطره می نويسد.دعاهايم را يادداشت می کند. آرزوهايم را اندازه می گيرد و هر شب مساحت قلبم را حساب مي کند و وقتی که مي بيند دلتنگم ، پا در ميانی مي کند و کمی نور از خدا مي گيرد و در دلم مي ريزد،تا دلم کوچک و مچاله نشود. به فرشته ام ميگويم:از اينجا تا آرزوهای من چقدر راه است؟من کی به ته روياهايم ميرسم؟ ميگويم:من از قضا و قدر واهمه دارم.من از تقدير ميترسم.از سرنوشتی که خدا برايم نوشته است.من فصل آينده را بلد نيستم.از صفح...
30 مرداد 1390

یه سری از وسایل دختری

خرید برای نی نی ها خیلی کیف میده .دیدنش هم خالی از لطف نیست . میخواستم وقتی اتاق دختری کامل شد عکس بزارم ولی دلم طاقت نیاورد . این عروسک بچه گی های خودمه خیلی دوستش داشتم از این هاست که دست میره توش حرکت میکنه دندونی ها   جغجغه ها عروسک حمام توپ های که من عاشقشونم چند تا از عروسک های دختری این عروسک بند انگشتیش رو خیلی دوست دارم تعریف این ساک رو خیلی شنیدم یه دشک تعویض خیلی خوب داره که یادم رفته عکس بگیرم بعدن از داخلش هم عکس میزارم این پیشبندش رو هم خیلی دوست دارم انقدر که فکر نکنم ازش استفاده کنم هههه آویز های کریر (بالشت فرم دهی سر) خانوم مرغه که آقای پدر...
25 مرداد 1390

تند بادی که روزهایم را میبرد

وارد هفته 27 شدیم و ماه 7 شروع شد . میان حس گنگ خوشحالی و اضطراب غوطه ورم . خوشحالیم بابت نزدیک شدنم به بزرگترین هدیه ی خداست برای در آغوش کشیدن فرشته ای .ناراحتیم برای از دست دادن حس قشنگ این روزها . این روزهای من پر است از درد های مختلف و عجیب و غریب . و پر از دلتنگی برای مسائل روزمره ام . دیگر نمیتوانم مثل سابق راه بروم شب ها توی تخت هم دائم نفسم تنگ میشود  انگار دارم کوه جابجا میکنم .گاهی خنده ام میگیرد . گاهی بغض گلویم را فشار میدهد دوست دارم مثل قبل بدوم راه بروم غذا بپزم و خانه ای  مرتب داشته باشم اما از پس هیچکدام بر نمی آیم .دائم به خودم وعده وعید میدهم که دارد تمام میشود و آنگاه است که یکی درونم فریاد میزند که نه...
22 مرداد 1390

نامه ای برای دخترم.. سری اول

امروز که 25 هفته و1 روز از باهم بودنمان میگذرد برایت مینویسم از آنچه برای آینده تو میخواهم . نمیدانم این آینده را تا کجا شاهدم  اما تمام خواسته هایم برای آینده توست چه آن قسمتش را که میبینم چه آن را که دلم را همراهت میکنم بجای خودم . من نمیخواهم آنچه باشی که من نتوانستم چرا که من اندازه ی آنچه در توانم بود  به آرزو هایم رسیده ام  بی آنکه دلم در گرو چیزی مانده باشد . شاید اکنون من خیلی هم درخشان نباشد اما همان است که خودم میخواستم . برای تو هم همواره رسیدن به آنچه میخواهی را آرزو دارم . اما بدان همیشه آنچه که میخواهی شاید بهترین نباشد گاهی بعد از کلی تلاش به جایی میرسی که شباهتی به آنچه در ذهنت بود ندارد تازه آن وقت است که ...
15 مرداد 1390
1